عصر روز یکشنبه 2/ 04 / 1392 باباجون زنگ زد به قصاب تا برای عقیقه ماهیار جون گوسفند بیاره و بکشیم که مصادف بود با شب نیمه شعبان که بسلامتی دعای عقیقه گوسفند را بابات خوند و آقای قصاب گوسفند را کشت البته بابا جون هم بود که خیلی بهش علاقه داری، اول از بع بعی می ترسید تا اینکه کم کم مهربون شدی باهاش گوشت گوسفند را در قابلمه بزرگی گذاشتیم و پختیم تا برای ناهار فردا باقالی پلو با گوشت بدهیم وبه همسایه ها بدهیم، بیشتر کارها را خودم کرد البته بابا بخش مالی کار را عهده دار بود و باباجون و ماماجون هم فردا اومدند و در پخت برنج کمک کردند و شما که اصلا نمیزاشتی کسی کاری بکنه تا بالاخره پسردایی ات کسری خان تشریف آوردند و شما آمدی...